کد مطلب:235185 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:368

اندوه های کربلا
هلال ماه محرم در آسمان رنگ باخته ی آن غروب نمایان گردید و لبخندی اندوهبار و یا زورقی كه در آستانه ی پنهان شدن در افق، غرق در رنگ خاكستری پر رنگ خویش است ظاهر شد.

منزل امام در اندوهی ژرفناك فرورفته بود... گویی آن روحی كه آن را آرامش می بخشید، بر هر چیزی سایه افكنده بود... حتی خدمتكارانی كه مشغول كار خود بودند، سر زندگی و پویایی خویش را از دست داده بودند. محرم خاطره های اندوهباری دارد كه هرساله آن ها را به همراه می آورد... مردم گندمگون در حالی كه غرق در مناظر و تصاویر كربلایی به نظر می رسید، به سكوت پناه برد. مردی بر او وارد شد. امام از او پرسید: - ای پسر شبیب [1] روزه ای یا نه! - نه!



[ صفحه 234]



- در چنین روزی زكریا به پیشگاه خدا دعا كرد: پروردگارا! از پیشگاه خود دودمانی نیكو را بر من ارزانی كن كه تو شنوای دعای من هستی. خداوند نیز دعای او را در حالی كه در محراب عبادت به نماز ایستاده بود مستجاب كرد و فرشتگان بشارت تولد فرزندش را به او دادند. هركس در این روز روزه باشد و خداوند را بخواند، دعایش مستجاب خواهد شد. امام، آه جانسوزی كشید و سخن خویش را از سر گفت: - ای پسر شبیب! مردم زمان جاهلیت در این روز به خاطر حرمت آن ستم كردن و جنگ را حرام می دانستند. ولی این امت حرمت این ماه را نشناختند و حرمت پیامبرش را پاس نداشتند و در این ماه دودمان او را كشتند و زنانشان را به اسارت گرفتند. آنگاه اشك در دیدگان امام حلقه زد و صدای حضرت به لرزه درآمد: - ای پسر شبیب! اگر می خواهی برای امری گریه كنی برای حسین گریه كن، چرا كه آسمان ها و زمین بری او گریستند! [2] .

سكوت حكمفرما گردید... گویی آن دو به صدای شیهه ی اسبی در كرانه ی رود فرات در كربلا گوش می دادند و امام كه گویی با خود سخن می گفت فرمود: - مسأله ی حسین خواب را از پلك های دیدگان ما ربوده است و اشك های ما را جاری و عزیزان ما را ذلیل ساخته است... ای سرزمین كربلا!



[ صفحه 235]



تو معصیت و بلا را برای ما به ارث گذاشتی. پدرم هنگامی كه ماه محرم می شد، هرگز خندان دیده نمی شد، چرا كه روزگار مصیبت بود... تا اینكه ده روز نخست محرم سپری می گردید و روز دهم محرم روز مصیبت و اندوهناكی او بود. [3] .

در چنین روزی خیام ما را به آتش كشیدند و اموال ما را به یغما بردند و حرمت رسول خدا را پاس نداشتند. ریان مأموریتی را - كه نزدیك بود فراموش كند - به خاطر آورد و با صدایی شبیه نجوا، چنین سرود:



رأس ابن بنت محمد و وصیه

یا للرجال علی قناة یرفع



و المسلمون بمنظر و بمسمع

لا جازع من ذا و لا متخشع



أیقظت أجفانا و كنت لها كری

و أنمت عینا لم تكن بك تهجع



ما روضة الا تمنت أنها

لك مضجع و لحظ قبری موضع [4] .



ای مردان! سر بریده ی فرزند دختر پیامبر و وصی او بر سر نیزه ها بالا رفته است؟! در حالی كه مسلمانان شاهد و ناظر این منظره هستند. ولی نه بی تابی می كنند و نه دلشان به رحم می آید! در حالی كه خود آرمیده ای، پلك هایی را بیدار ساختی و دیدگانی را به خواب بردی كه هرگز خواب را تجربه



[ صفحه 236]



نكرده بودند؟! هر بوستان و باغی آرزو دارد كه آرامگاه تو باشد و جایگاه گور تو گردد. این شعر از دعبل خزاعی است. [5] .

- آری سرورم! او در مرو است و برای ملاقات با شما آمده و منتظر



[ صفحه 237]



اجازه ی شماست! - این دیدار پس از نماز عصر باشد... چرا كه دیگران هم شیفته ی دیدار او هستند. شاعر اهل بیت وارد می شود... شاعر ستیزه جو، شاعر انقلابی ای كه از ربع قرن پیش تاكنون، آواره است و محكوم به اعدام... دعبل كه از دیدگانش عشق و محبت می بارید، گفت: - سرورم! ابیاتی سروده ام. دوست دارم آن را بشنوید. من این اشعار را برای احدی نخوانده ام. سپس دستمالی را باز كرد كه كلماتی شاعرانه و انقلابی درون آن بود... مشهور نبود كه اشعار بر روی دستمالی سپید، همچون جامه ی احرام نوشته شود. برای همین دعبل برای اینكه این علامت سؤال را بزداید و در حالی كه چشمانش از اشك تر شده بود گفت: - من چنین كردم تا هنگامی كه موعد سفر... سفر به آخرت فرارسید، آن را در كفن خویش قرار دهم. [6] .

و دعبل شروع به خواندن قصیده ی تائیه ی خود - كه مهر جاودانگی بر آن خورده بود - كرد:



تجادبن بالارنان و الزفرات

نوائح عجم اللفظ و النطقات



یخبرن بالانفاس عن شر أنفس

أساری هوی ماض و آخرآت



آن زنان با ناله و شیون و افسوس خوردن گفتگو می كردند و الفاظ



[ صفحه 238]



ناله هایشان نامفهوم و گنگ بود و با نفس های خویش از جان هایی اسیر عشق درگذشته و آینده خبر می دهند. و معانی لطیفی، از قلب انسانی بیرون تراوید كه حیات خویش را با آوارگی و دور از وطن گذرانده بود. او سلام های خویش را به دیاری هدیه می كرد كه در حال سرسبزی و رؤیایی بودن آن را ترك كرده بود و به ذهنش آن دختران جوانی خطور كرد كه زیبایی شان در پوشش و پاكدامنی آنان نمایان بود... در هنگامی كه در صحرای عرفات وقوف می كرد، همچنان آن منظره ها در ذهنش می درخشید،... ولی روزها سپری می شود و گردونه ی روزگار نیز همراه آن می چرخد و روزگار سختی و جدایی... فراق دوستان آغاز می شود:



و من دول المستهترین و من غدا

بهم طالبا للنور فی الظلمات



آیا ندیدی كه روزگار بر آن دولت های گستاخ و بی باك (بنی امیه) و كسانی كه مردم توقع راهیابی و طلب نور را از آنان داشتند (دولت بنی عباس) چه آورد!؟ و امیدی در زندگی جز دوستی آل پیامبر (صلی الله علیه و آله) باقی نمانده بود. همانان كه نمایانگر روح و جوهره ی اسلام هستند. ولی فرزندان هند جگرخوار كه حق را چپاول كردند، زندگی را به دوزخی غیرقابل تحمل مبدل ساختند... در این هنگام بود كه مصائب آغاز گردید:



رزایا أرتنا خضرة الافق حمرة

وردت أجاجا طعم كل فرات



مصائبی كه سرسبزی افق را به سرخ فامی بدل كرد و گوارایی آب ها را



[ صفحه 239]



تلخ ساخت. افق نیلگون خونبار گردید و آب خوشگوار به مشتی نمك مبدل گردید... این مصائب، از آن لحظه آغاز گردید... از سقیفه ای كه به بیعت «فلته» انجامید!



و ما سهلت تلك المذاهب فیهم

علی الناس الا بیعة الفلتات



و هیچ چیزی جز بیعت فلته (بیعت مردم با ابوبكر در سقیفه) این مصائب و جنایات را هموار نساخت. انحراف از آن زمان و مكان آغاز گردید. از آن هنگامی كه وصی پیامبر رانده شد و دشمنان سلاله ی پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اسلام بر سرزمین ها و بندگان سیطره یافتند و در مكه و مدینه چیزی جز ویرانه های آن سرزمین مقدس باقی نماند. همانجایی كه جبرئیل امین آیات آسمان را فرود می آورد و آن دیار، از ساكنین خویش خالی گردید:



مدارس آیات خلت من تلاوة

و منزل وحی مقفر العرصات



دیار علی و الحسین و جعفر

و حمزة و السجاد ذی الثفنات



منازل كانت الصلاة و التقی

و للصوم و التطهیر و الحسنات



منازل جبرئیل الامین یحلها

من الله بالتسلیم و الرحمات



دیار عفاها جور كل منابذ

و لم تصف للایام و السنوات



فیا وارثی علم النبی و آله

علیكم سلام دائم النفحات



در مكتب آیات الهی دیگر قرآن تلاوت نمی شود و فرودگاه وحی الهی



[ صفحه 240]



تهی گردیده است. موطن علی بن ابی طالب و حسین (علیه السلام) و جعفر طیار و حمزه ی سیدالشهدا و سجاد پینه بر پیشانی بسته. منزل هایی كه محل نماز و پارسایی، روزه و پاكی و نیكویی بود. منازلی كه جبرئیل امین با سلام و رحمت الهی بر آن فرود می آمد. دیاری كه ستم ظالمان آن را محو و نابود ساخت. حال آنكه گذشت سال ها و روزها آن را ویران نساخته بود. ای میراث داران دانش پیامبر و سلاله ی او! سلام پر نفحه ی خداوند بر شما باد. رفیقانم! بایستید تا از خانه ای كه اهلش سفر كرده اند بپرسیم آنان به كجا رفته اند؟ و در كجا آواره و پراكنده شده اند؟ در افق های نامعلوم و دوردست. شاعر از سرودن اشعار دست كشید! رضا، بیهوش بر زمین افتاده بود... قلب بزرگش، دیگر تحمل حماسه ی كلمات را نداشت، به ویژه اینكه افشرده ی خون ها اشك ها و اندوه ها باشد. امام به هوش آمد و با صدایی كه در آن صدای شرشر حزن آلود ناودان ها در موسم باران نمایان بود گفت: - خزاعی بخوان!



و أین الألی شطت بهم غربة النوی

أفانین فی الافاق مفترقات؟!



قفا نسأل الدار التی خف أهلها

متی عهدها بالصوم و الصلوات؟!



كجایند آنان كه غربت دوری و فراق آنان را آواره و پراكنده در جای جای زمین ساخت؟! بایستید از خانه ای سؤال كنیم كه ساكنانش هجرت



[ صفحه 241]



كردند. آن خانه ای كه آن را با روزه و نماز می شناسند. زمانه به آنان خیانت كرد و كینه توزان نقاب دورویی بر چهره بستند تا از قهرمان بدر و احد و حنین انتقام بگیرند:



سقی الله قبرا بالمدینة غیثه

فقد حل فیه الامن و البركات



نبی الهدی صلی علیه ملیكه

و بلغ عنه روحه التحفات



خداوند از باران بی كران رحمت خویش، مزاری در مدینه را سیراب سازد كه امنیت و بركت در آن جای گرفته. پیامبر هدایت كه خداوند بر او درود فرستد و به روحش، هدایا و ره آوردهای خویش را برساند. سپس صدای شاعر در حالی كه این شعر را می سرود به لرزه درآمد:



أفاطم لو خلت الحسین مجدلا

و قد مات عطشانا بشط فرات



اذن للطمت الخد فاطم عنده

و أجریت دمع العین فی الوجنات



افاطم قومی یابنة الخیر و اندبی

نجوم سماوات بأرض فلات



ای فاطمه! اگر حسین خود را در حالی كه بر روی زمین افتاده و با لب تشنه در كرانه ی رود فرات به شهادت رسیده می دیدی، در كنار پیكرش صورت خویش را می خراشیدی و دانه های اشك را بر روی گونه هایت جاری می ساختی. ای فاطمه! ای دختر نیكوترین مردم برخیز و بر ستارگان آسمان دشت كربلا ناله سر كن.



[ صفحه 242]



ای فاطمه! از قبر نامعلومت برخیز تا برای فرزندان شهیدت در كوفه و طیبه (مدینه)، فخ و در سرزمین جوزجان و باخمرا و بغداد ناله سر دهی.



و قبر ببغداد لنفس زكیة

تضمنها الرحمان فی الغرفات



و قبری در بغداد از آن نفس پاكی كه خداوند او را در غرفه های فردوس برین جای داده است. اینجا بود كه امام رضا فرمود: آیا دوست داری بیتی را به این جای قصیده ی تو بیفزایم؟ - آری یابن رسول الله!



و قبر بطوس یالها من مصیبة

ألحت علی الاحشاء بالزفرات



و آرامگاهی در شهر طوس كه چه مصائب و دریغ هایی را بر درون وارد می سازد. علامت های سؤال و تعجب ترسیم شد و شاعر با تعجب پرسید: - سرورم این قبر كیست؟ - دعبل! آن آرامگاه من است! [7] .

و شاعر قصیده ی خود را از سر گرفت:



فیا عین ابكیهم وجودی بعبرة

فقد آن للتسكاب و الهملات



لقد حفت الایام حولی بشرها

و انی لأرجو الا من بعد وفاتی



ای دیده! بر آنان مویه كن و اشك خویش را نثار كن كه هنگام تراوش



[ صفحه 243]



اشك ها فرارسیده است. روزگار در پیرامون من انواع شر و پلیدی ها را گرد آورد و من پس از مرگم به امنیت و دوری از آتش چشم امید بسته ام. اینك من هستم كه آواره و هراسان در شهرها و روستاها می گردم و امیدی به زندگی ایمن و با سلامت نیست؛ جز در جهانی دیگر، جهانی كه پس از مرگ وارد آن می شوم... جایگاه حقیقی انسان در آن جهانی است كه سرشار از آرامش و صلح و صفاست. از سی سال پیش من در حسرت و درد و رنج زندگی می كنم و این اندك انسان ها را - كه ستارگان زمین هستند - می بینم كه آواره اند و مورد ستم قرار گرفته اند و گرسنگی و محرومیت كالبد آنان را لاغر و نحیف ساخته است.



سأبكیهم ما ذر فی الارض شارق

و نادی منادی الخیر بالصلوات



و ما طلعت شمس و حان غروبها

و باللیل أبكیهم و بالغداوات



من تا مادامی كه خورشید بر روی زمین نورافشانی می كند و ندای اذان و نماز به گوش می رسد و تا مادامی كه خورشید طلوع و غروب می كند و شب و روز بر آنان گریه می كنم. و با وجود این ظلم و بیدادی كه كینهتوزان بر آنان روا می دارند و با وجود این همه زور و فشار، انسانیت آنان تغییری نكرده و همچنان بزرگواری و بخشندگی آنان پابرجاست.



[ صفحه 244]





اذا و تروا مدوا الی واتریهم

أكفا عن الاوتار منقبضات



اگر كسانی بخواهند انتقام آنان را بگیرند، آنان دست خویش را دراز می كنند و از آن افراد می خواهند كه از انتقامجویی آنان دست بكشند. و امام نیز كف دستانش را همچون كسی كه خود را از مقابله به مثل بازمی دارد گرداند و با غم و اندوه فرمود: - آری به خداوند سوگند، از انتقامجویی جلوگیری می كنند!



فلولا الذی أرجوه فی الیوم أو غد

تقطع نفسی اثرهم حسرات



خروج امام لا محالة خارج

یقوم علی اسم الله و البركات



اگر آن كسی كه امروز یا فردا چشم انتظار آمدنش هستم نبود، جانم به دنبال دریغ، افسوس و مظلومیت آنان ریش ریش می شد. برانگیخته شدن امامی كه خروج او حتمی است و براساس اسم و لطف و رحمت الهی قیام می كند. امام غریو زد: - ای خزاعی! روح القدس زبان تو را به سخن گشوده است.



یمیز فینا كل حق و باطل

و یجزی علی النعماء و النقمات



فیا نفس طیبی ثم یا نفس أبشری

فغیر بعید كل ما هو آت



او كسی است كه در میان ما حق را از باطل جدا می سازد و كیفر و پاداش كردار بندگان را می دهد. پس ای نفس! نیكو باش و تو را بشارت باد كه



[ صفحه 245]



آمدن كسی كه خواهد آمد دور نیست. آن روز موعود فرا خواهد رسید و درفش عدالت و دادگری دوباره برافراشته خواهد شد... ایمانم سستی ناپذیر است... با وجود تمامی درد و رنج هایی كه امروز تحمل می كنم:



أحاول نقل الشمس عن مستقرها

و أسمع أحجارا من الصلوات



كأنك بالاضلاع قد ضاق رحبها

لما ضمنت من شدة الزفرات



می كوشم به اموری ناممكن دست بزنم و خورشید را از جایش تكان دهم و سنگ هایی سخت را شنوا سازم... تو گویی از شدت رنج ها و حسرت هایی كه در دل داری سینه و پهلوهایت تنگ گردیده است. امام برخاست و آن شاعر آواره ی هراسانی را در آغوش گرفت كه سی سال را در ترس و وحشت و انتظاری سپری كرده بود: - ای خزاعی! خداوند تو را در آن روز هراس بزرگ تر (روز قیامت) ایمنی بخشد. اشك ها همچنان می تراوید... اشك های غم و اندوه به خاطر كسانی كه مظلومانه و از سر دشمنی به شهادت رسیده بودند و اشك های غم و اندوه برای كسانی كه همچنان مظلوم و ستمدیده بودند و شاعر پس از آنكه قلب سرشار از غم و اندوه خویش را با اشك شستشو داد، اذن خواست تا منزل امام را ترك كند.



[ صفحه 246]



پیش از آنكه پای خود را از خانه بیرون بگذارد، ناگاه یاسر (خادم امام) را دید كه كیسه ای به او می دهد: - این چیست؟ - ده هزار درهم از سوی سرورم هدیه ای به شماست. - نه به خدا سوگند من این پول ها را نمی خواهم و برای گرفتن پول به نزد امام نیامدم... بلكه آمدم تا به محضرش شرفیاب گردم و به جمالش بنگرم.. ولی از او می خواهم كه یكی از جامه هایش را به من ببخشد. شاعر منتظر ایستاد و خادم دوباره به نزد امام بازگشت و امام كه جامه ی خز خویش را از تن بیرون كرده بود، فرمود: - این جامه را به او بده و درهم ها را نیز به او برگردان و به او بگو این پول ها را بگیر كه به آن نیاز پیدا خواهی كرد... و خادم نیز بازگشت و هدیه ی امام را به او داد... شاعر جامه ی امام را بر صورت گذاشت و سینه اش از بوی عطر پیامبران لبریز شد... و هنگامی كه كیسه ی پول را باز كرد، ده هزار درهم را دید كه به نام امام رضا (علیه السلام) ضرب شده بود... و این شاعر آواره و بی خانمان نخستین كسی بود كه این پول جدید را می گرفت. [8] .



[ صفحه 247]




[1] دايي معتصم، خليفه ي عباسي، راوي ثقه و مورد اطمينان و ساكن قم. حياة الامام الرضا، ج 1، ص 127 و ج 2، ص 336.

[2] انوار النعمانية، ج 3، ص 239.

[3] انوارالنعمانية، ج 3، ص 238.

[4] ديوان دعبل خزاعي، ص 99.

[5] دعبل خزاعي، پيشاهنگ شعراي انقلابي كه در ازاي آن رنجي طولاني را تحمل كرد. آن گونه كه زندگي خويش را در آوارگي و بيم و هراس با گشت و گذار در شهرهاي شرق و غرب سپري كرد. دعبل باور داشت كه امت اسلامي حيات بزرگوارانه اي به خود نخواهد ديد، مگر در پرتو حكومتي دادگر كه پرچم آن را اهل بيت (عليهم السلام) صاحبان حقيقي خلافت و امتداد طبيعي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به اهتزاز درآوردند. اشعار او با بيش از نيم قرن مقاومت و ايستادگي بسياري از افكار و نظرياتي را دربر گرفته كه جز از عقيده اي راسخ و ايماني نستوه برنمي خيزد. در هنگامه اي كه شاعران به دربارهاي سلاطين يورش برده بودند، دعبل در آوارگي مي زيست و به جز چند سالي در زمان خلافت مأمون او فرصت نيافت كه احساس امنيت كند و ديري نپاييد كه به زندگي مخفيانه و آواره ي خويش بازگشت. ويژگي اشعار او لطافت، نيكويي و حزن و اندوه عميق آن است. او مرثيه هايي كاملا شفا و زلال دارد كه مصيبت و تراژدي شهادت امام حسين (عليه السلام) را برجسته مي سازد و بخش زيادي از اشعار او، در اين زمينه سروده شده است. او در اين اشعار با تلخي به خلفاي عباسي حمله ور شده و آنان را با اشعاري كه مردم براي يكديگر نقل مي كردند هجو كرده است. او، هارون الرشيد، ابراهيم (ابن شكله)، معتصم و الواثق بالله را هجو كرد و نفر آخر تصميم گرفته بود به هر صورتي كه شده، او را به قتل برساند و سرانجام او در شهر شوش دانيال در نزديكي اهواز كشته شد و شاعر بزرگ، ابوتمام طائي، سوگواره اي را در سوگ او سرود. وفيات الاعيان، ج 1، ص 180، الاغاني، ج 18، ص 60.

[6] معجم الادباء، ج 4، ص 194.

[7] المناقب، ج 3، ص 450.

[8] حياة الامام الرضا، ج 2، ص 326، الاغاني، ج 18، ص 29، معجم الادباء، ج 4، ص 194.